بتان به مملکت حسن پادشاهانند


ولی دریغ که بدخواه نیک خواهانند

ز اصل پرورش روح می دهند این قوم


ولی ز فرقت جان سوز جسم گاهانند

به جای شیر ز بس خورده اند خون جگر


هنوز تشنه لب خون بیگناه انند

کجا کمان سلامت ز عرصه ای ما راست


که در کمین ز چپ و راست کج کلاهانند

به طاق آن خم ابرو شکستگی مرساد


که در پناهش پیوسته بی پناهانند

گرت ز تیغ کشد غمزه اش گواه مخواه


که کشتگان ره عشق بی گواهانند

فروغی از پی خوبان ماه روی مرو


که سر به سر همه بی مهر و دل سیاهانند